به نام خدای مهربان
رستم باگرگ دم اسبی به جنگ میرود دراین خان رستم با گرگ درگیر میشود.
گرگ اول به رخش حمله میبرد ورستم با تیر کمان گرگ رابایک تیربه قتل میرساند.رخش با خوش حالی این چنین میگوید ایهی ایهی ایهی رستم خداراشکر می کند که ر خش عزیزش زنده مانده است.
سبس کمی رخش سواری چند دیو لاغر به رستم می گویند اسب سفیدخوشکلی داری چون خوشکل است مال ما.
رستم گفت: نگاه کن برو بگوبزرگترت بیاد .
دیو رستم را بر زمین كوبید رستم بلند شد گفت :مورو موکوبونی به زمین موکوبونی رستم با گفتن کلميه ایه به دیو حمله برد واو را شکست داد .
بعداز کمی رخش سواری رستم باماری كه به بزرگی یک فیل نر بود
به جنگ رفت ماررخش رانیش زد ورخش به خواب هميشگی رفت رستم بعد
کشتن مار به گریه میافتد یکی از رهگذران به رستم گفت تو با این سن 20یا 21 .23.24 خجالت نميکشی خاک تو هموسرت بعد به دیو
سپیدرسید وبه جنگ رفتند ورستم دیو را شکست داد.
نویسنده...: امیر حسین نعمتي رضواني
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
خان هشتم شاهنامه ،
،